عــــــــــــــــــاشـــــــــــــــــــق

 

بـــــار الهــــا..........

برای همسایه ای که نان ما را ربود "نـــــان "

برای آنان که قلب ما را شکستند " مهــــــربــــانـــــی "

برای کسانی که روح ما را شکستند "بخشــــــــــــش "

و

بــــرای خویشتــن خـوــیش "آ گـــاهـــی و عشـــق "

مــــی طلبــــــم.....!!!

نوشته شده در 22 / 1 / 1398برچسب:,ساعت 11:19 توسط lover| |

 

دوست داشتن،

صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،

باز نشدن آن.

کاری که ما بلدیم اما...

باز کردن در است

با لگد...

 

نوشته شده در 22 / 11 / 1391برچسب:,ساعت 23:49 توسط lover| |

 

 

عاصی شدم بریـده ام از اینهمه عـذاب


از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

نوشته شده در 22 / 11 / 1391برچسب:,ساعت 23:45 توسط lover| |

 

من را نفسش می خواند
 
اما نمی دانم چـــــرا
 
وقتی مرا ترک کرد
 
بی نفس ...
 
هرگز نمرد ... !
 
آیا دیده اید انسانی بی نفس زنده بمـــــاند ... ؟!
نوشته شده در 17 / 11 / 1391برچسب:,ساعت 18:59 توسط lover| |

 

توفان‌ها
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوهمندی
نی‌لبکی
می‌نوازند،
و ترانه‌ی رگ‌هایت
آفتابِ همیشه را طالع
می‌کند.


بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچه‌های شهر
حضورِ مرا
دریابند.


دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری می‌دهند
تا
دشمنی
از یاد
برده شود.
نوشته شده در 14 / 11 / 1391برچسب:,ساعت 8:52 توسط lover| |

 

در عجبم

از سیب خوردنِ مان

که

از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند.

مگر این همه چــــــوب که خوردیم

از یک سیــــب…..شروع نشد !؟

نوشته شده در 14 / 11 / 1391برچسب:سیب-چوب- نیوتن-مدرسه-چوب خوردن,ساعت 8:45 توسط lover| |

در جلسه امتحانِ عشق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این سکوت بغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقت تمام است.
برگه‌ها بالا..

نوشته شده در 8 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 17:14 توسط lover| |

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…

نوشته شده در 8 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 17:13 توسط lover| |


 

 

 

 

 

 

عشق یعنی یك سلام و یك درود
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یك تبلور یك سرود
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یك شقایق غرق خون
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون كندن بدست
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی با پرستو پرزدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

 

 

 

 

عشق یعنی یك تیمم یك نماز
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشك حسرت ریختن
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی مستی و دیوانگى
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی معنی رنگین كمان
عشق یعنی شاعری دلسوخته
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی سوز نی آه شبان
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحطه های ناب ناب
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عكس یار
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی با جهان بیگانگى

 

 


 

 

نوشته شده در 22 / 1 / 1391برچسب:,ساعت 10:46 توسط lover| |

 

 

به چشم من نگاه نكن دوباره غصه ت ميگيره

ساده بگم كه عشق من بايد تو قلبت بميره

فاصله بين من و تو از اينجا تا آسمونه

خيلي عزيزي واسه من اما بي وفاست اين زمونه

براي اين دربه دري تو بهترين گواهمي

دروغ نگو كه ميدونم تويي كه چشم به راهمي

قسم نخور كه روزگار به كام ما دوتا نبود

به هر كي عاشقه بگو غم كه يكي دوتا نبود

بگو تا وقتي زنده ام نگاه تو سهم منه

هرجاي دنيا كه باشم دلم برات پر ميزنه...

نوشته شده در 12 / 12 / 1390برچسب:,ساعت 18:55 توسط lover| |

 

  بزن باران بهاری کن فضا را

 

 

 

 

 

بزن باران و تر کن قصه ها را

 

بزن باران که از عهد اساطیر

 

 

کسی خواب زمین را کرده تعبیر

 

بشارت داده این آغاز راه است

 

 

 

نباریدن دلیل یک گناه است 
 

 

بزن باران به سقف دل که خون است

 

کمی آنسوتر از مرز جنون است

 

بزن باران که گویی در کویرم

 

به زنجیر سکوت خود اسیرم

 

و فردا را به کام ما رقم زن

 

بزن باران به شعرم تا نمیرد

 

 

 

در آغوش طبیعت جان بگیر

 

 

 

بزن باران،بزن بر پیکر شب

 

بر ایمانی که می سوزد در این تب

 

به روی شانه های خسته ی درد

 

بزن باران یقین دارم صبوری

 

 

 

و شاید قاصدی از فصل نوری

 

بزن باران،بزن عاشق ترم کن

 

 

مرا تا بی نهایت باورم کن

 


نوشته شده در 10 / 12 / 1390برچسب:,ساعت 8:48 توسط lover| |


قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
 

 
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
 

 
یک طرف خاطره ها!
 

 
یک طرف پنجره ها!
 

 
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
 

 
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
 

 
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست ...
 

نوشته شده در 9 / 12 / 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط lover| |


عاشق یعنی اون کسی که وقتی نگاش میکنی لرزیدن دلش از چشماش معلوم بشه

 

عاشق یعنی اون کسی که تو زمستون با تو گرمش باشه

 

عاشق یعنی اون کسی که ارزوهات واسش میشن هدف

 

عاشق یعنی اون کسی که ارامشت ارزوشه

 

عاشق یعنی اون کسی که ....

 

 

 

 

نوشته شده در 9 / 12 / 1390برچسب:,ساعت 19:13 توسط lover| |


اگه غم قطره ای بارون بشه

تو خونه چشات بشینه

اگه پرنده دل رها بشه

تو صدف دستات بشینه

قلبمو با عشقو ایثار واسه تو هدیه میارم

نقره ای پولک ماهو تو شب چشات می ذارم

گل من ای لاله ی گل خونه ی من

مهربونم سر بذار رو شونه ی من

دل من یه شاپرک بود بی خبر اومد سراغت

گل ناز و تن عاشق شاپرک نبینه داغت

شاپرک نبینه داغت....

نوشته شده در 9 / 12 / 1390برچسب:,ساعت 19:9 توسط lover| |

همیشه سبز می‌خشکد 

همیشه ساده می‌بازد

همیشه لشکر اندوه

به قلب ساده می‌تازد

من آن سبزم که رستن را                        

تو آخر بردی از یادم

چه ساده هستی خود را

به باد سادگی دادم

 

به پاس سادگی در عشق

درون خود شکستم زود

دریغا سهم من از عشق

قفس با حجم کوچک بود

 

درونم ملتهب از عشق

برونم چهره‌ای دم‌سرد

ولی از عشق باختن را

غرور من مرمت کرد

به‌غیر از «دوستت دارم»

به لب حرفی نشد جاری

ولی غافل که تو خنجر

درون آستین داری

 

طلوع اولین دیدار

غروب شام آخر بود

سرانجام تو و عشقت

حدیث پشت و خنجر بود

نوشته شده در 6 / 12 / 1390برچسب:,ساعت 15:55 توسط lover| |


Power By: LoxBlog.Com