عــــــــــــــــــاشـــــــــــــــــــق
بـــــار الهــــا.......... دوست داشتن،
عاصی شدم بریـده ام از اینهمه عـذاب در عجبم در جلسه امتحانِ عشق قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق یعنی یك سلام و یك درود
عشق یعنی یك تیمم یك نماز به چشم من نگاه نكن دوباره غصه ت ميگيره
ساده بگم كه عشق من بايد تو قلبت بميره فاصله بين من و تو از اينجا تا آسمونه خيلي عزيزي واسه من اما بي وفاست اين زمونه براي اين دربه دري تو بهترين گواهمي دروغ نگو كه ميدونم تويي كه چشم به راهمي قسم نخور كه روزگار به كام ما دوتا نبود به هر كي عاشقه بگو غم كه يكي دوتا نبود بگو تا وقتي زنده ام نگاه تو سهم منه هرجاي دنيا كه باشم دلم برات پر ميزنه...
بزن باران بهاری کن فضا را
بزن باران که از عهد اساطیر
عاشق یعنی اون کسی که وقتی نگاش میکنی لرزیدن دلش از چشماش معلوم بشه عاشق یعنی اون کسی که تو زمستون با تو گرمش باشه عاشق یعنی اون کسی که ارزوهات واسش میشن هدف عاشق یعنی اون کسی که ارامشت ارزوشه عاشق یعنی اون کسی که ....
همیشه سبز میخشکد
برای همسایه ای که نان ما را ربود "نـــــان "
برای آنان که قلب ما را شکستند " مهــــــربــــانـــــی "
برای کسانی که روح ما را شکستند "بخشــــــــــــش "
و
بــــرای خویشتــن خـوــیش "آ گـــاهـــی و عشـــق "
مــــی طلبــــــم.....!!!
صدای چرخاندن کلید است در قفل.
عشق،
باز نشدن آن.
کاری که ما بلدیم اما...
باز کردن در است
با لگد...
از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب
ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای
ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب
شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی
شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب
از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟
جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟
جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد
جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟
اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!
بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوهمندی
نیلبکی
مینوازند،
و ترانهی رگهایت
آفتابِ همیشه را طالع
میکند.
بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچههای شهر
حضورِ مرا
دریابند.
دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری میدهند
تا
دشمنی
از یاد
برده شود.
از سیب خوردنِ مان
که
از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند.
مگر این همه چــــــوب که خوردیم
از یک سیــــب…..شروع نشد !؟
من ماندهام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود!
در این سکوت بغضآلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش میکشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگهام، کنار آن قطره، یک قلب میکشم!
وقت تمام است.
برگهها بالا..
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یك تبلور یك سرود
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یك شقایق غرق خون
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون كندن بدست
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی با پرستو پرزدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشك حسرت ریختن
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی مستی و دیوانگى
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی معنی رنگین كمان
عشق یعنی شاعری دلسوخته
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی سوز نی آه شبان
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحطه های ناب ناب
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عكس یار
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی با جهان بیگانگى
اگه غم قطره ای بارون بشه
تو خونه چشات بشینه
اگه پرنده دل رها بشه
تو صدف دستات بشینه
قلبمو با عشقو ایثار واسه تو هدیه میارم
نقره ای پولک ماهو تو شب چشات می ذارم
گل من ای لاله ی گل خونه ی من
مهربونم سر بذار رو شونه ی من
دل من یه شاپرک بود بی خبر اومد سراغت
گل ناز و تن عاشق شاپرک نبینه داغت
شاپرک نبینه داغت....
همیشه ساده میبازد
همیشه لشکر اندوه
به قلب ساده میتازد
من آن سبزم که رستن را
تو آخر بردی از یادم
چه ساده هستی خود را
به باد سادگی دادم
به پاس سادگی در عشق
درون خود شکستم زود
دریغا سهم من از عشق
قفس با حجم کوچک بود
درونم ملتهب از عشق
برونم چهرهای دمسرد
ولی از عشق باختن را
غرور من مرمت کرد
بهغیر از «دوستت دارم»
به لب حرفی نشد جاری
ولی غافل که تو خنجر
درون آستین داری
طلوع اولین دیدار
غروب شام آخر بود
سرانجام تو و عشقت
حدیث پشت و خنجر بود
Power By:
LoxBlog.Com |